پاول گراهام (Paul Graham) کارآفرین و سرمایهگذار انگلیسی-امریکایی که بیشتر شهرتش رو از همبنیانگذاری موثرترین شتابدهنده و شرکت سرمایه گذاری استارتاپی به اسم Y combinator بدست آورده، اخیرا در یک مقاله مقایسهای بین ثروتمندان آمریکایی لیست شده در مجله فوربز و نحوه دستیابی به ثروتشون در سال ۱۹۸۲ و ۲۰۲۱ انجام داده.
من سعی کردم این مقاله رو توی چند قسمت ترجمه کنم تا با هم از مطالب جالبی که داخل این مقاله گفته شده بهرهمند بشیم.
از سال 1982 تاکنون، مجله فوربز به صورت سالانه لیستی از ثروتمندترین افراد امریکایی رو منتشر میکنه. اگر 100 ثروتمند سال 1982 رو با 100 ثروتمند سال 2020 مقایسه کنیم، متوجه تفاوتهای بزرگی میشیم. با توجه به مطالعات انجام شده، در سال 1982 متداولترین منبع ثروت افراد دریافت ارث بود. بطوری که از 100 نفر ثروتمندترین افراد امریکا، 60 نفر به دلیل پول هنگفتی که از اجدادشون به ارث برده بودن وارد این لیست شدن. اما به مرور زمان این لیست دچار تغییرات اساسی شد به شکلی که در سال 2020 تعداد افرادی که به خاطر دریافت ارث وارد لیست ثروتمندها شده بودند نصف شده و تنها 27 مورد از 100 نفر وارثین بودند. این تغییر باعث شد تا محققان به پیدا کردن چرای پشت این کاهش، علیرغم کم شدن میزان مالیات دریافتی از ارث، علاقهمند بشن. نتیجه پژوهشها این بود که افراد به جای به ارث بردن ثروت بزرگ، در حال ساختن چنین ثروتهایی هستن! خب سوالی که پیش میاد این هست که این افراد از چه راههایی این ثروتهای جدید رو میسازن؟
نتایج تحقیقات نشون میده که تقریباً 75 درصد از 100 ثروتمند برتر 2020 با راهاندازی شرکت و کسب و کار خودشون ثروتشون رو بدست آوردند و 25 درصد باقیمانده هم از طریق سرمایهگذاری به ثروت رسیدن. اگر سری به لیست منتشر شده در فوربز 2020 بزنیم میبینیم فقط 27 نفر از طریق وراثت پاشون به این لیست باز شده و از 73 فرد ثروتمند باقیمانده، 56 مورد رو صاحبان سهام یا کارمندان اولیه (52 موسس ، 2 کارمند اولیه و 2 همسر موسس) شرکتها تشکیل میدن همچنین 17 مورد هم مدیران صندوقهای سرمایهگذاری هستن. این درحالی هست که بین 100 ثروتمند آمریکایی در سال 1982 اثری از مدیران صندوق سرمایهگذاری نیست. با اینکه صندوقهای تامین سرمایه و شرکتهای سرمایهگذاری خصوصی در سال 1982 هم وجود داشتن، اما موسسین این صندوقها هنوز به اندازه کافی ثروتمند نبودن و جایی براشون توی لیست 100 ثروتمند برتر نبود. اما دلیل اینکه الان توی لیست دیده میشن دو چیز بیشتر نیست: اول اینکه مدیران به مرور زمان یاد گرفتن از چه روشهایی برای بالا بردن بازده صندوقهاشون استفاده کنن و دوم اینکه در نتیجه بهبود عملکردشون سرمایهگذارهای بیشتری بهشون اعتماد کردن و مدیریت پولهاشون رو در اختیار این مدیران گذاشتن.
درسته که افراد به مرور زمان یادگرفتن تا از طریق سرمایهگذاری پول در بیارن، اما به نظر میرسه که در حال حاضر منبع اصلی ثروتهای جدید، راه اندازی کسب و کار هست! وقتی به دادهها نگاه میکنیم، میشه دید مردمی که در دهههای اخیر شرکت راهاندازی کردن به مراتب موفق و ثروتمندتر از افرادی هستن که در سال 1982 شرکت داشتن! چرا؟ چون شرکت های جدید زمینه فعالیت و ساز و کارهای متفاوتی دارن. در واقع در سال 1982، دو منبع غالب ثروت اندوزی وجود داشت: نفت و املاک. بطوریکه از 40 ثروتمندی که از راهی غیر از ارث به ثروت رسیده بودند، حداقل 24 تاشون این ثروت رو از طریق فعالیت در حوزه نفت یا املاک و مستغلات به جیب زده بودند. اما در لیست سال 2020 تعداد این افراد به 6 نفر کاهش یافته!
در سال 2020 بزرگترین منبع کسب ثروت، شرکتهایی هستن که در حوزه “فناوری” فعالیت میکنن. بطوریکه 8 نفر از 10 نفر اول لیست ثروتمندترینها رو همین افراد پر کردن!
مسلماً برخورد با فناوری به عنوان یک دستهبندی واحد تا حدودی گمراه کننده هست. مگه آمازون یک فروشگاه آنلاین و تسلا یک خودروساز نیست؟ جواب این سوال میتونه هم بله و هم خیر باشه، اما شاید در 50 سال آینده وقتی چیزی که ما امروزه به عنوان فناوری میشناسیم، به یک امر بدیهی تبدیل بشه، قرار دادن این دو کسب و کار در یک دسته واحد درست به نظر نرسه. ولی حداقل در حال حاضر، قطعاً موضوع مشترکی وجود داره که این دو شرکت رو از صنعت خردهفروشی و خودروسازی متمایز میکنه. کدوم خردهفروشی رو میشناسین که سرویس AWS (یا Amazon Web Service یک ابزار بسیار مناسب برای استقرار اپلیکیشنهای مختلف در فضای ابری است.) رو راه اندازی کرده باشه؟ یا اینکه کدوم شرکت خودروسازی توسط شخصی اداره میشه که یک شرکت موشکی هم داره؟ شاید پرسیدن این سوالات یکم این تمایز رو شفافتر بکنه!
افرادی که تنها ضریب جینی (شاخص اقتصادی محاسبهٔ توزیع ثروت در میان مردم) رو مد نظر قرار میدن، از سال 1982 به عنوان روزهای خوب گذشته یاد میکنن! چون کسایی که در اون زمان تنها از طریق دریافت ارث، استخراج منابع طبیعی و معامله املاک ثروتمند شدند، این روزها نمیتونن به اندازه گذشته موفق باشن. اما با بررسی نحوه ثروتمند شدن پولدارهای اون دوره، روزگار گذشته چندان هم خوب به نظر نمیرسه. در سال 1982، 84 درصد از 100 فرد ثروتمند از طریق ارث، استخراج منابع طبیعی یا معاملات املاک و مستغلات ثروتمند شده بودند. آیا دورهای که 84% از ثروتمندان برتر تنها از طریق ارث بردن و یا نهایتا معامله نفت و املاک به پول میرسیدن واقعاً بهتر از جهانی هست که در اون ثروتمندترین افراد با راهاندازی شرکتهای فناوری به این جایگاه میرسن؟
با بررسی اسناد تاریخی به یک موضوع جالب برمیخوریم. در سال 1892، روزنامه نیویورکی هرالد تریبیون (نیویورک تایمز امروز)، لیستی از تمام میلیونرهای آمریکایی که 4047 نفر بودن رو تهیه کرد. فکر میکنید چه تعداد از اونا ثروت خودشون رو به ارث برده بودند؟ تنها 20% ! حتی خیلی کمتر از آمار منتشر شده در سال 2020.. و نکته جالب اینجاست که با انجام تحقیق متوجه میشیم که اکثر ثروتمندان سال 1892 مشابه ثروتمندان سال 2020 از طریق تاسیس شرکت و استفاده از تکنولوژیهای نوظهور اون زمان به جایگاهشون رسیدن! بنابراین سال 2020 نیست که متفاوته! بلکه سال 1982 یک ناهنجاری محسوب میشه.با این تفاسیر سوالی که بوجود میاد اینه که چه اتفاقی در سال 1982 افتاده بود؟ با دنبال کردن اتفاقات اون زمان متوجه میشیم که در اون سالها اقتصاد امریکا درگیر موج ادغام بوده!
به طوری که در اواخر قرن 19 و اوایل قرن 20، سرمایه دارانی مانند J. P. Morgan هزاران شرکت کوچک را در صدها شرکت غول پیکر پیشرو ترکیب کردند. در پایان جنگ جهانی دوم، یه جایی مایکل لیند مینویسه: “بخشهای عمده اقتصاد یا شامل کارتلهای سازمانیافته توسط دولت بود یا تحت سلطه چند شرکت بزرگ الیگوپولیستی.” این حرکت باعث شد تا راهاندازی یک کسب و کار نوپا در اون سالها به عنوان یک گزینه مناسب دستیابی به ثروت به حساب نیاد. به این ترتیب اغلب افراد به زندگی کارمندی روی آوردن. اگرچه این کار نابرابری اقتصادی (و هر نوع نابرابری دیگری) رو کاهش میده، اما مدلی نیست که در بلند مدت افراد رو به جایگاه بالایی از نظر اقتصادی برسونه. مخصوصا وقتی که میبینیم فرمانروایی اقتصادی جی پی. مورگان فقط در همون فاز گذرا بود و از دهه 1970 شروع به فروپاشی کرد.
به نظرتون چه چیزی باعث فروپاشی این غول بزرگ شد؟ جواب قدمته! عجیب نیست؟ در واقع این شرکتهای بزرگ که در سال 1930 مدل عملکردیشون مقیاسپذیر و کارا به نظر میرسید، به مرور زمان ابهتشون رو از دست دادن طوریکه در سال 1970 از درون کاملا سست و از بیرون پف کرده بودند. تنها دلیل اصلی دوامشون هم ساختار محکم اقتصادی اون زمان بود . اما با روی کار اومدن کارتر، دولت فدرال در روندی که به عنوان “مقررات زدایی” شناخته میشه، شروع به وضع سیاستهای ضدحمایتی از الیگوپولیها کرد. اما این فقط بخاطر پوسیدگی داخلی نبود که اقتصاد جی پی مورگان از هم پاشید. علاوه بر مشکلات داخلی، پیشرفت و ظهور تکنولوژیهای جدید به ویژه میکروالکترونیکها هم، در حال وارد کردن فشار به ساختار مجموعه بودن. برای داشتن تصویری شفاف از اتفاقی که افتاد، بهترین مثال تصور یک برکه است که بالای اون یک پوسته نازک یخ تشکیل شده و با تداوم فشار ابتدا از گوشه و سپس از وسط متلاشی میشه.
اون سالها شرکتهایی که خودشون رو به عنوان توسعه دهنده تجارت الکترونیک یا شرکتهای نرم افزاری معرفی میکردن، اولین ایجاد کنندههای ترکها اما از گوشه برکه بودن. در صورتی که الان استارتاپها خیلی بیرحمانه از وسط، پوسته یخ رو متلاشی میکنن و تعریف تازهای از نحوه فعالیت رو به صنعت خرده فروشی و شبکههای تلویزیونی و شرکتهای خودروسازی ارائه میدن.
درسته که فروپاشی اقتصادی J.P. Morgan از لحاظ فناوری آغاز یک دنیای جدید بود، اما از نظر اجتماعی این پدیده یک بازگشت به وضعیت عادی محسوب میشد. اگه فقط اواسط قرن 20 رو در نظر بگیریم، به نظر می رسه که ثروتمند شدن افراد، از طریق راه اندازی کسب و کار خودشون یک پدیده جدیده. در صورتی که با نگاه به گذشتههای دورتر، متوجه میشیم که از اول هم همین بوده و اتفاق تازهای محسوب نمیشه. تنها چیزی که نسبت به اون زمان متفاوته اینه که تو دهههای اخیر راهاندازی کسب و کار و استارتاپ به مراتب سادهتر شده. یکی از دلایل آسون شدن راه اندازی استارتاپ تو دنیای امروز، جامعه است. انگار در حال شبیه سازی مجدد یه مفهومه. به دلیل در دسترس بودن طیف گستردهای از منابع، اطلاعات افراد در این خصوص بالاتر رفته به طوری که اگر همین الان تصمیم بگیرین که کار تمام وقتتون رو رها کنین و یه استارتاپ رو راه اندازی کنین ، خانوادتون دیگه مثل قبل از این تصمیم شگفت زده نمیشن. اما دلیل اصلی آسونتر شدن شروع کار در حال حاضر ارزونتر بودنشه. باید قبول کنیم که راه اندازی یک شرکت در گذشته به سرمایه اولیه بیشتری نیاز داشت اما با ظهور فناوری هزینه ساخت محصولات و جذب مشتری کاهش چشم گیری داشته.
علاوه بر این، کاهش هزینههای راه اندازی یک شرکت نوپا، توازن قدرت بین بنیان گذاران و سرمایه گذاران رو هم تغییر داده. در گذشته راه اندازی یک شرکت نوپا به معنای ایجاد یک کارخانه بود و بدون اخذ مجوز از طرف سرمایهگذار اصلا امکان پذیر نبود. اما الان این سرمایهگذاران هستن که به وجود بنیانگذاران نیاز دارند و همین مسئله باعث شده تا در دنیای امروز تعداد سرمایهگذاران خطرپذیر و میزان ارزشگذاریهایی که انجام میدن افزایش پیدا کنه. اما یک عامل سوم هم وجود داره: شرکتهای امروزی با توجه به رشد سریعی که دارن، ذاتا از ارزش بیشتری برخوردارن. فناوری نه تنها ساخت و توزیع وسایل رو ارزونتر کرده بلکه سرعتش رو هم بیشتر کرده. این روند خیلی وقته شروع شده و همچنان هم ادامه داره. شرکت IBM در سال 1896 تاسیس شد و 45 سال طول کشید تا در سال 2020 به درامد یک میلیارد دلاری برسه. برای شرکت HP رسیدن به این میزان درآمد 25 سال و برای مایکروسافت درست 13 سال طول کشید. در صورتی که استارتاپهای امروزی در کمتر از 7 یا 8 سال بهش میرسن.
از اون طرف این رشدهای سریع، تأثیر مضاعفی بر ارزش سهام بنیانگذاران داره. با توجه به اینکه ارزش یک شرکت تابعی از درآمد و نرخ رشدشه، بنابراین اگر شرکتی سریعتر رشد کنه، نه تنها زودتر به درآمد یک میلیارد دلاری میرسه، بلکه با رسیدن به اون نقطه نسبت به بقیه شرکتها از ارزش بیشتری هم برخورداره. یکی از دلایلی که افراد ثروتمند امروزی نسبت به افراد ثروتمند گذشته جوان تر هستن هم همین رشد سریع کسب و کارشونه که اونها رو در مدت زمان کمتر به پولهای بزرگتر میرسونه! با این تفاسیر درسته تاسیس و رشد یک شرکت به نسبت گدشته آسونتر شده و افراد بیشتری نسبت به گذشته کسب و کار شخصی خودشون رو راهانداختن اما، فقط اونایی که بتونن قراردادهای بهتری با سرمایه گذاران ببندن به ارزش بالاتری میرسن.
منبع: